من یک مادر هستم

خواندن این دعا را حتما یادت خواهم داد

یادم هست که از زمان تجرد خیلی وقت ها توی قنوت هایم این دعا را می خواندم... "ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین واجعلنا للمتقین اماما (آیه 74 سوره فرقان) " از زمانی که تو را در درونم دارم هر زمان یادم می افتد نه تنها در قنوت ها بلکه در طول شبانه روز هم بخوانمش راستش نمی دانم حس مادری است که این روزها زیادی در درونم شکوفا شده یا بخاطر این دعاست که تو را بیشتر از قبل دوست دارم. راستش علاقه ام به بابایی هم بیشتر از قبل شده و باز نمی دانم بخاطر توست که دوستش دارم (آخر فکر می کنم اگر او نبود تو هم نبودی و من که عاشق تو ام عاشق او هم شده ام -هر چند تو را خدا به هر د...
28 مهر 1393

برای تو می نویسم دخترم...

برای تو می نویسم دخترم ... برای دختری که هنوز موجود نیست.. یعنی هست اما در زمین نیست در آسمان هاست... برای تو که الان داری از درون من دنیا را می بینی... می شنوی، احساس می کنی و ... می نویسم برای پوست سفیدت... چشمان سیاهت... ابروان کمندت ... گیسوان بلندت... قد سرو گونه ات... چال لبخندت و ... نمی دانی چقدر دوست دارم که زیبا باشی آری دلم غنج می رود که زیبا باشی...اما نه آنقدر که تو را و مرا و پدرت را به دردسر بیاندازد... دوست دارم دوستم داشته باشی و مثل همین حالا که زندگی ات سخت  به زندگی ام پیوند خورده و ابسته شده تا ابد وابسته ام باشی...اما نه آنقدر که برای خرید کوچکی از سوپرمارکت نزدیک محل بترسی و ی...
21 مهر 1393

وجود تو باعث شده بیشتر خدا را شکر کنم

امروز داشتم فکر می کردم شاید خدا بارداری را با این سختی برای ما گذاشته تا بیشتر قدر نعمت هایی را که داریم و حتی به نظر نمی آیند را بدانیم مثلا: اینکه دستگاه گوارشت از بالا به پایین کار می کند نه بالعکس (سوزش معده که بعد از هر بار غذا خوردن جانم را به لبم می رساند واقعا درد آور است)   اینکه راحت  پله های مترو یا خانه ات بالا پایین کنی (از دهم مهر رسما با سرکار رفتن خداحافظی کردم فقط به خاطر پله های زیاد متروی اکباتان، هنوز موفق به ایجاد یک دلمشغولی نشدم و واقعا کلافه ام- البته برنامه زیاد دارم اما هنوز نتوانستم عملی اشان را کنم)   اینکه به راحتی  مسیرها را بدون هن هن کردن و کم اوردن نفس پیاده بروی (دیگر ...
16 مهر 1393

اینطوری بود که تصمیم گرفتم برای تو وبلاگ بسازم

ما سی سال اختلاف سن داریم و این یعنی یک اختلاف نسل فاحش *** شده یک وقت هایی به زبانت نیاید که رودر رو  به کسی بگویی عزیزم. یا فدات بشم یا بوس بوس… بعد وقتی اس ام اس می زنی یا ایمیل می دهی سر و ته آن همین جمله هایی است که از گفتنش خجالت می کشی؟! انگار راحت تری که بعضی کلمات و جمله ها را بنویسی تا اینکه ادایشان کنی. یا  مثلا حرفها و درد دل هایی هست که فقط می شود نوشت نه اینکه گفت، نمونه آن اولین نامه ای بود که من در یکی از تولدهای پدرت برایت نوشتم  یک جور عذرخواهی بود از رفتارهای غلطم اما حتی یک کلمه اش را نمی توانستم به زبان آورم... حالا می خواهم بگویم احتمالا به خاطر تفاوت نسل هایمان با هم، و ای...
1 مهر 1393
1